سلام
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
سکوت
دوقلوهای افسانه ای
به دار کشیده مرا
آموزش زبان
سلام
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سلام و آدرس ebrahim4248.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 26
بازدید ماه : 249
بازدید کل : 41626
تعداد مطالب : 47
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
ابراهیم

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 31 / 10 / 1398برچسب:, :: 4:6 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم

 

طلاتم برگهای شب مرا در حجم اندوه اشکالاش نمی برد ، عروس آسمان پیدا نیست ، اما تور سفیدش حاله نرم ،بر مهتاب امشب افکنده و بیش از هر چیز حجم این سکوت را  موسیقی کلام جیر جیرکی پر کرده است که در آسیابان سیاهی می غلتد.

تفکر معصومانه ی بعد از احساساتم ناشی از پلیدی غبار خاطراتی است که مرا در این مثلث نهادینه بر تلاش افکارم در غریق فرو رفته در آتش عشقی نگه میدارد که آینده اش را عبوسانه نگاه میدارم .!

فانوسی نمانده و بر دریاچه اشکهایم ناخدای وفا ، طلسم شده است . حدیث کلام زیاد شده اما اندیشه در جاده ای می تازد که  (وضوح  عادتهای قبلم را تسکین بخشد). کرکیت فرش محبتت را که سالهاست با دستان پینه بسته ام چنگ میزنم ، اما بر رنگ دانه این فرش شکلی نبافته، دار قالی شکست !! نه این بار باید روح  روان کلمات را در حصار قلم بیاندازم تا ببینم آیا تو این بار با من می مانی ؟!

 

                                                        ****

 

از اسمان غیب دستان اشاره مرا میخندانند ، چون حضور تو تجسم خیال عاطفه ها هم نیست و صداقت کلام، مفهوم ناگنجیده ی ارزشهای پوچ است . بگذریم ........

آرمان حقیقی به مقصد نخواهد رسید. ترس از جدایی تنش افکارم را گرفت ، ایا چیزی نیست ؟!

اقناع ادمی بر وقایع افتاده ، تنگدستی زمانه را می فهماند و ارزش گلایه ها ، پاسخی چون سکوت را در بر نخواهد داشت !!

قلم گردان می نویسد از گامهای خروشانی که به عشق ساحل می نوازند و از حجرت تن زلال حقیقت از صافی صداقت.از نوک تا ته این قلم را فشار مویرگ تنیده به انگشتان ترک خورده دستان روزگار من ، تنگ در آغوش می انگارد، تا آنچه را مینویسد ندای درونی ام باشد !.

 

                                                                         ****

 

(کپر) : آرامشگاه حکم ران گندم زارها : مرا به ستوه عبادت وام بدار تا زمین بذر افشان، خانقاه ازراعیل مرا آسوده تر برچیند. چون گناه بار کینه ها و حسرت توزیهایی عشقی بوده ام که بساط بازیش را در هر لحضه دروی ، پهن تر کرده ام و بار صلابت غم افروخته بر دوشم را عادت همیشگی ام کردم تا توشه ذائقه ام را سیراب تو گردانم .!!

بار گران سنگ افکار ناشایستم را ، بر حضور طمع سه سال عمر اضافه ام بنما ! توبه پذیران خفاش عادت شبانه اند!!

اما تو مرا صلابت سبز عطا کردی که بر مشام افکارم شراب سرخ می بخشدو جویبار چشمه محبتت را قلاب ماهی تن ساده ... من کردی !

نوباوه این نوید بکر را داروگ بهار ، آرزویم ، میخواند که در راه وصالش تو راهنما خواهی بود !!. و هم اکنون در لجن زار عشقش بر قایقی سبز برگ در انتظار او خفته ام. 

 

 

 
شنبه 11 / 7 / 1398برچسب:, :: 9:2 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم

  در گذرم از تمام (خوبی ها)

به وصال تو چشم دوخته ام ... ای تمام نا امید من !

ای که تیغ دستانم تا گلوی تو به مساحت یه مرگ هست !

مرا دریاب  و کمی به وسعت عمرم شادی ببخش.

ای که در عذاب کفر (تو) سوخته ام ، اندکی به احساس مرده ام ایمان بده.

تو را به التماس خودم، تو را به این نیاز برهنه ام ، اندکی هم برای (تمام من) لخت شو....!! 

 
یک شنبه 5 / 7 / 1398برچسب:, :: 1:30 قبل از ظهر :: نويسنده : ابراهیم

وقتی که راه خسته گی هایم - به پناه شب رمیده ام

خواستم تا در آرامش- کمی به سکوت سایه ها - ستاره های شهر را بشناسم !!

اما- چه انتظار بیهوده ایست

وقتی نمیدانستی به دور از -شهر

و در آن گوشه های - دور

رنگ محبت

پناه گاهی برای - هجوم هوس ها و طعنه هاست .

ای وای بر این - مرد

ای داد بر این - درد.....

 

 

 
جمعه 24 / 4 / 1398برچسب:, :: 1:26 قبل از ظهر :: نويسنده : ابراهیم
منتظر موندن چقد سخته اونم وقتی بدونی مسیری که رفتی اشتباست و مهمتر اینکه بخوای دلخوش به پایان خوبی باشی که هرچقدر بهش فکر میکنی میبینی کسی موافق تصمیمت نیست! با این حال هنوزم لج بازی ولی نمیدونی این همه کِشش مال چیست! بلاتکلیف میمونی .نه پای رفتن و ترکش رو داری نه معرفت موندن و تحمل شنیدن دیگران رو!! هاج و واج تو یه گوشه از تنهاییات ساعتها نگاه به آینده ای میکنی که هیچ تصویری ازش نداری. و این دقیقا شبیه حسیه که یه اهنگ قشنگ بهت دست میده اما نمیدونی چی میخونه! همش انتظار یه معجزه داری.یه لعنت همیشگی به تکرار تاریخ و داستانهایی که هیچ‌وقت نه تموم میشن نه راه حلی براشون پیدا میشه!! وقتی نگاه میکنی میبینی همه یه گوشه دارن التماس چیزیو میکنن که هرکدوم تنها تجربه اش کردند! و این تنهایی دعایی است که هیچ وقت مستجاب نمیشه ولی بیشترین وقتت رو به التماسش از خدا به اعتکاف میشینی تا اینکه یه روز به خودت میای میبینی چقد از دنیا گذشت !! و یه عده (همه چیزو) منکر میشن یه عده هم تسلیم (همه چیز)میشن!!
 
جمعه 24 / 4 / 1398برچسب:, :: 1:26 قبل از ظهر :: نويسنده : ابراهیم
منتظر موندن چقد سخته اونم وقتی بدونی مسیری که رفتی اشتباست و مهمتر اینکه بخوای دلخوش به پایان خوبی باشی که هرچقدر بهش فکر میکنی میبینی کسی موافق تصمیمت نیست! با این حال هنوزم لج بازی ولی نمیدونی این همه کِشش مال چیست! بلاتکلیف میمونی .نه پای رفتن و ترکش رو داری نه معرفت موندن و تحمل شنیدن دیگران رو!! هاج و واج تو یه گوشه از تنهاییات ساعتها نگاه به آینده ای میکنی که هیچ تصویری ازش نداری. و این دقیقا شبیه حسیه که یه اهنگ قشنگ بهت دست میده اما نمیدونی چی میخونه! همش انتظار یه معجزه داری.یه لعنت همیشگی به تکرار تاریخ و داستانهایی که هیچ‌وقت نه تموم میشن نه راه حلی براشون پیدا میشه!! وقتی نگاه میکنی میبینی همه یه گوشه دارن التماس چیزیو میکنن که هرکدوم تنها تجربه اش کردند! و این تنهایی دعایی است که هیچ وقت مستجاب نمیشه ولی بیشترین وقتت رو به التماسش از خدا به اعتکاف میشینی تا اینکه یه روز به خودت میای میبینی چقد از دنیا گذشت !! و یه عده (همه چیزو) منکر میشن یه عده هم تسلیم (همه چیز)میشن!!
 
چهار شنبه 11 / 2 / 1398برچسب:, :: 3:1 قبل از ظهر :: نويسنده : ابراهیم

 عجب آرامشی دارد خیال ما !!!

دلم از غصه لبریز و 

تنم از اشک خیس

هوای گفتگو دارم

کسی در خاطرم نیست .

خداوندا

بگو تعبیر این تقدیر کیست ؟!! 

موسوی

02/1391  1:00

 
جمعه 27 / 1 / 1398برچسب:, :: 6:49 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم
بخوان از شب سرد .... از شب و قصه های درد...... از لحضه های تنهایی ات ..... از شبای پر ستاره ی آسمان غرورت که هیچگاه به خاطر من به پای خورشید نشکست. بگو از لحضه های انتظار و فراق یار و لحضه های سخت بی من بودنت میان واژه هایی پر از ازدحام آدمیان . بگو که چگونه حس بی من بودنت را به رخ زمانه می کشیدی و حسادت ستاره ها را به خود مشغول میکردی . بگو که چگونه به گلدان دلت وعده ی باران مرا دادای و چگونه زنگار عذاب دیروز را هر روز با عشق من از صورتت می شستی. بگو تا منم از تو بنویسم که به شوقت چه حسی دارم و به نامت چه آغازی را برای روز مینویسم و چگونه مشق شب را به ستاره ها می آموزم. بگو تا احساس تنهایی نکنم. حظورت را مداوم میخواهم ، بیشتر از مداومت زمان و هر آنچه که بخواهد برای ما معنای ثابت بودن باشد.
 
یک شنبه 3 / 11 / 1393برچسب:, :: 1:41 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم
انگاه که تو نیامدی من تا نیمه شب پای همان تیرک همیشگی کنار جاده ایستادم.برف می امد و هوا سرد بود حتی نور چراغ به استقامتم تحسین میگفت..اما باز تو نیامدی تا برف سیاهی جاده را پوشاند و تن پوشی سفید بر تنم کرد! ولی چنان محو تماشای امدنت شده بودم که هیچ چیز را حس نمیکردم .گویی چیزی درونم شعله می کشید و مرا گرم میکرد !! اری ،عشق به امدنت بود.همچنان که هنوزم در انتظار امدنت به تمام کبوترا وعده دانه میدهم تا نکند احساس تنها بودنشان در این زمستان سرد انها را از ایمانشان به عشق غافل کند.برگرد و به محفل ما عشق تعارف کن .سوی این چراغ همیشگی نیست.برگردددد./
 
یک شنبه 3 / 11 / 1393برچسب:, :: 1:41 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم
انگاه که تو نیامدی من تا نیمه شب پای همان تیرک همیشگی کنار جاده ایستادم.برف می امد و هوا سرد بود حتی نور چراغ به استقامتم تحسین میگفت..اما باز تو نیامدی تا برف سیاهی جاده را پوشاند و تن پوشی سفید بر تنم کرد! ولی چنان محو تماشای امدنت شده بودم که هیچ چیز را حس نمیکردم .گویی چیزی درونم شعله می کشید و مرا گرم میکرد !! اری ،عشق به امدنت بود.همچنان که هنوزم در انتظار امدنت به تمام کبوترا وعده دانه میدهم تا نکند احساس تنها بودنشان در این زمستان سرد انها را از ایمانشان به عشق غافل کند.برگرد و به محفل ما عشق تعارف کن .سوی این چراغ همیشگی نیست.برگردددد./
 
یک شنبه 3 / 11 / 1393برچسب:, :: 1:40 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم
هر روز از پس این صفحه تورا لمس میکنم. حظورت را وجودت را عشقت را و تمام نبودنها و نگفته هایت را هرروز از پس این صفحه به انتظارت هستم امدنت را و غروب غرورت را نه اینکه بخواهم اینچنین باشم بلکه تقدیر من این است که تو را دوست داشته باشم و در انزوای این صفحه بی انکه بیایی و چیزی بگویی در ازدحام شلوغی شهر فراموش شوم و به خاک غربت فرو نشینم. (نمتا)
 
یک شنبه 3 / 11 / 1393برچسب:, :: 1:38 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم
من هنوزم حواسم هست به تمام روزهای بارانی و ساعتهایی را که از پس خیال تو به بهشت میرفتم تمام سیبهایی را که به هم تعارف میکردیم و برای قصه ی ادم و حوا هورا میکشیدیم تمام برفهایی را که له کردیم و برگهایی را که باغرور عشقمان شکستیم و خلاصه هرانچه را که تمام سوزش تابستانها به پای هم نشستیم.. من هنوزم یادم هست... بگو بهار نگاهت را به که وعده داده ای .. گل دستانت را چه کسی از باغچه دلم چیده است نسیم نوازش کدام باد بیغرتی موهایت را لمس میکند( نوازش موهایت را به نسیم کدام باد بیغرتی سپرده ای!) سبزه ی کدام چمن زار را بدون یاد من میبندی ! سنگ ارزویت را به عمق کدام رودخانه انداختی؟ من هنوز به یادت هستم اینجا.... و در این بیشه زار همیشگی .... میان ان همه معصومیتم نشسته ام و برای تو از صداقتم لحاف حجله عشق را میبافم ؟ بگو چرا نمیایی دیگر بگو... (نمتا)
 
یک شنبه 3 / 11 / 1393برچسب:, :: 1:37 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم
همه باران امروز را دیده ایم .. اما بجز من کسی خیس نشده است. نه که از باران پاییزی ،از اشکهایی که در اغاز این فصل باریدن گرفت. اری فصل بارش بارانهای پاییز نبود ! امروز برای من سراغاز شروعی دوباره است ... برای راه رفتن تنهایی میان سنگ فرشهایی که هیچ کس نیست ... ومیان برگهایی که انتظارشان از من دونفره است. ... اری امروز نه برای من ونه آنهایی که هنوز نفسهایشان را به هوای کسی حبس نمیکنن پاییزنبود... آغاز فصلی است که بی جهت خاطره میسازد و بی آنکه کسی باشد آهت را سرد میکند .. چگونه به پیشواز خزانی رو کنم که برای من باریدن گرفت ؟ چگونه بگویم که هنوز مسموم فصل زمستانم
 
یک شنبه 3 / 11 / 1393برچسب:, :: 1:35 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم
انگاه که سپیده سر میزند و ملایمت خورشید به میهمانی خانه ها میرود انگاه که از گلبرگهای صبح شبنم ناز میچکد و خلاصه تمام میهمانی زمین از خورشید را من در انتظار ت هستم و باز تو نمی ایی انگاه که طراوت روز در ازدحام شلوغی شهر گم میشود وخورشید میخوابد من هنوز در انتظارت هستم و لی باز تو نمی ایی انگاه که اشتیاق دیدارم را سیاهی شب میپوشاند و جز ماه کسی به وسعت تنهاییم ستاره نمیریزد من هنوز در انتظارت هستم ولی باز تو نمی ایی انگاه که تمام سکوت شب را به یادت شکستم و دلتنگیم را به فضای ان پاشیدم تا سپیده بیاید .هنوز در انتظارت هستم ولی باز .... /نمتا/
 
دو شنبه 22 / 2 / 1392برچسب:, :: 10:39 قبل از ظهر :: نويسنده : ابراهیم
شقایق رفت گل قرمز و لاله مست مردند! چگونه دوباره تورا باور کنم؟! وقتی که میدانم .گلستان گل ٬قبرستان مزار من خواهد شد!!!
 
شنبه 7 / 9 / 1391برچسب:, :: 5:8 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم

 تو به صداقت من ایمان نیافتی و در کجا کج ذهنت به دنبال دریچه ای میگردی که هیچگاه نخواهی یافت و سر درگم و هاج واج خیره به پنجره تا ساعتها ایستاده برگ تاریخ ورق به پشت میزنی و به سنگ دل تندیس شکست میتراشی و بیهوده انتظار حرف محبت کسی میشوی که سالها تو را به مداومت افکار پوچ دعوت کرده است.

بیا و صلیب غم از شانه های استقامت دل بیفکن، بذر شادی بپاش و به تولدت ایمان بیاور تا خودت را باور کنی، من هم خرجین به دوش به زمانه پشت خواهم کرد. بغل به کوهستان زندگی خواهم زد و به استقامت راه خواهم رفت تا ریزش عشق تو مرا به گورستان آرزوهایم چال نکند.

اما عکس تو را از طاقچه دل بر نخواهم داشت تا غبار خاطرات به رخت ، گرد ایام بپاشد و رنگ تاریخ بگیری و چهره ات را از نگاه هر صبح من محو کند و رفته رفته در کجاوه کودکی باورهایم به بلوغ بی تو بودن ها عادت کنم.و سعی میکنم تا حرفهایم را مشکی بنویسم و انشاء زندگی را خوب تمرین بکنم و همیشه کلمات سخت املاء را درست بفمم!! تا الگوی شاگردی خوب باشم و برای دیگران زندگی کنم !!!!!!

از این پس همیشه دستمال با خود خواهم داشت و کفشهایم را واکس زده خواهم پوشیدو اگر به خانه برگشتم پاهایم را خواهم شست، خانه دل جارو خواهم زد و هتلی خواهم ساخت سفره شام خواهم داد و درختهای بید را از ریشه جدا خواهم کردو سیب خواهم کاشت تا همه بردارند و تلاش خواهم کرد تا بیگانه صحبت کنم.

خداوندا ببخش مرا

خورشید افکارم غروب کرده  و آسمان نگاهم نیلی شده است نقاب رویم بردار تا فانوس راه را بهتر ببینم.

زنجیر استقامت پایم را خواهم شکست به دست بند قانع خواهم بود . ریشهای صورتم را خواهم تراشید و در باطلاق زندگی چکمه خواهم پوشید

تو اما تو اما غنچه مرا به آفتاب مهرت نزدیک کن و نردبان وجودم را وصله  ی عشق بزن تا به ....... ایمان بیاورم

19/1/87

9:30 پارک ساحلی 

 
شنبه 7 / 9 / 1391برچسب:, :: 4:55 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم

 زندگی جز گذر حادثه های تلخ و شرورت نگاهای درهم؛ لابلای حجم سنگین سکوت دسته ی کلاغان و جز تکرار صدای مرغ بوتیمار چیزی برایم به ارمغان نیاورد

سکوت نابهنجار تلخ لحضه های غربتم، نگاه به معصومیت وجودم رشته کلام آرزویم را بریده و آخرین حرف برایم خداحافظی ، رستن نخل خیال و پوشش بغض دلم ، برای رفاقت همیشگی با تو بوده است.

دست تقدیر حلقه سیاه بخت به انگشت خیالم کرد و عروسی با خاطرات تلخ و شب حجله ی فقر را تاج خوشبختی ، از پر سیاه کلاغان ، برایم ببفت.

خدایا طاقت صبرم شکست...

مرا ببخش به خاطر حظور بی اراده تو بر صفحه ء دفترت

مرا ببخش به خاطر روزهای صاف آسمان آبی زندگانیت که تیره کردم، بام آینده ات را ، که چکیدم گل خنده ات را

.....

..

 
شنبه 7 / 9 / 1391برچسب:, :: 4:50 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم

 میدانم که در پرتره خیال تو هزار کبوتر آرزو پرواز میکند که سرانجام مقصد  هر یک بن بست خاطره ناب خواهد شد.

میدانم که ضلالت لحضه آخر به هزار آه نمی ارزد پس بیا و بار سبک گردان و غیغوله از دوش فرونه تا در مرداب کوچکمان آب بازی کنیم و معصومانه به کودکان ذهنمان لبخند بزنیم تا ایام را طی کنیم.

بیا تا حلقه وفا به نام طلسم شادمانی بر انگشتان آرزویمان بپوشیم و دست در دست هم به تکاپو ، لانه ای جستجو کنیم. و با هم قصیده من و تو را به عشق آزین کنیم و هر یک بر سر در خانه دلمان مینویسم تو...

زندگی زیبا خواهد شد نسترن  خواهد رست، باران خواهد زد

بگذار به تکاپوی دانه با هم راه برویم و گلدان خاطره را هر روز آب پاشی کنیم،شاید فردایی نباشد.

بیا تا آشیان بنا نهیم و به مداومت ثانیه ها پشت کنیم و به عبث و هوس آب زلال صداقتمان را بپاشیم و سعی کنیم همیشه ی آفتاب را تا ساعت 7 بنشینیم که شاید آخرین غروب همین باشد؛ پس سعی کنیم همیشه ی  عشقمان را با غروب نقاشی کنیم.

بگذار با هم به میان باغچه ها سرک بکشیم و ماه عسلمان را  همیشه به میهمانی شهر کودکیهامان برویم .

 بگذار تا برای هم هر روز جشن تولد بگیریم ؛ و قلبمان را هر روز کادوی هم بدهیم،تا من و تو تکرا ر دوباره هم باشیم.

بگذار تا قفس دلتنگی ام را به کلید اسم تو بشکنم و حظور تو را برای همیشه آزادی بنامم.

بیا تا شجاعت دلهایمان را در باغچه امید با هم بکاریم و محبت درو کنیم.

بگذار تا به تو بگویم آب و من ماهی تن تو باشم تا هستی من شایسته وجود تو باشدو  با صداقت بگویم اقیانوس وجود من : آیا ماهی تن زلال مرا میخواهی !! و انگاه در تو فنا شوم و بغض سکوت از نیام این کلام سخت از دل بگیرم و بگویم همیشه ی من دوستت دارم و دیگر هیچ...

11:32

13/1/87

 
جمعه 5 / 7 / 1391برچسب:, :: 8:34 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم

 گیج شده ام ...

نه اعتقاداتم را درک کردم و نه خواستم دیگران را بفهمم.
جنگ من با دشمن نیست...
به خدا ادعای من کفر نیست....
فاحشه گی افکارم را ببخش.!!
شاید اصلا خوب و بدی نیست .!

من گیج شده ام ...
چه روزگار تاریکی هست.
چه تاریخ تکراریست!
به خدا چشمان من کور نیست 
شب و روزش یه کم معلوم نیست ...!!!
من گیج شده ام .....
 
 
 
شنبه 7 / 6 / 1391برچسب:, :: 10:37 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم

 

هر آنچه که انسان را به شکست بکشاند به پیروزی هم خواهد رساند.تصمیم از آن توست.

                                           *** 

 شکست  تنها فرصتی هست که همیشه تکرار خواهد شد.

 

                                            *** 

همیشه در شکست ،علم ثبات بیشتری خواهد داشت. اندیشه ات را به شکست عادت بده،تا به عادت پیروزی برسی. 

                                            *** 

همیشه برای خواسته هایت تلاش کن .اما،هیچ وقت برای نداشته هایت ارزشی قائل نشو.

                                            *** 

 هر آنچه که آدمی نتواند،گذشت زمان انجام خواهد داد؛ما فقط به زمانی احتیاج داریم که به موقع گذشت کنیم .

                                            ***

انسانها به جای اینکه با چشم ببینند و با عقل بسنجند، با عقل میبینند و با چشم تصمیم میگیرند.

                                            ***

تصمیم باید قاطع باشد، خوب و بدش مهم نیست !

                                                                                                                                                    ***

چیزی که دیگران به تو نسبت میدهند حقیقت ندارد ، مگر آنکه تو خودت را باور نداشته باشی !

                                            ***

بدتر از اشتباه ، تکرار اشتباه است .

                                            ***

خودخواهی لذتیست که یک طرف مزه اش را میچشد !!

                                            ***

کلاغ داستانی نباش که به مقصد نمیرسد ؛ قصه ساز داستانی باش که کلاغ را به مقصد میرساند.

                                            ***

 
پنج شنبه 12 / 5 / 1391برچسب:, :: 2:10 قبل از ظهر :: نويسنده : ابراهیم

 پس از سکون ماه و سکوت خورشید تاریکی همه جا را خواهد پوشاند و فرشته ها یکی یکی به ابدیت خواهند رفت !

اصالت ،اماج هرزه نگاریهای تفکرات قوم (اصیل) خواهند گشت . و تلاش (اجسام) را فقط به شبها مجاز میدانند، تا حقیقت روز رخنه ای بر تقدساتشان نیفکند. دنیا زندانی زندانیهای آزاد خواهد گشت. پستی ها و بلندیها  زمین صاف خواهند شد تا مبادا ارتفاعی برای دیدبانی قوم (شرور )باشد ! صلیب پرچمها به زمین وارونه نقش خواهد بست.وبازار داغ انسانیت به ارزش علوفه های گاو فروخته میشوند. و هر مسمومیتی پر از تنفس ادمهای سالم خواهد گشت تا هدایت به سمت شرک مقدس گردد و چراییها ، ذهنهای همیشه خاموش را به نفاق سوق دهد!
اماج دسته های نبرد و سرخی شراب صفوف حق ، برق در چشم خدای آتش خواهد افکند! 
حلقه های سیاه و سفید دستبند دست های کفر خواهند شد..............
 
 
 

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد